بدون عنوان
سلام نفس مامان خوبی گلم نمیدونی مامان چقدر نگرانت بودم .چند شب پیش وقتی بابایی خونه نبود و منو تو دوتایی یه عالمه شام خوردیمو یه عالمه میوه خوردیمو یه عالمه شکلات زنجبیلی خوردیم مامان یه دفعه حالم بد شد . تک و تنها تو خونه ..........وای باید چکار میکردم .خیلی ترسیده بودم فقط نگران تو بودم .میترسیدم تو خدای ناکرده چیزیت شده باشه میترسیدم ناراحت شده باشی و ..........هزاران فکرای منفی و بد همش گریه میکردم و اسم خدارو میاوردم به تو گلمم میگفتم مواظب خودت باش میگفتم که نگرانتم و مامان و ............. وای نمیتونم فکرشو کنم شب خیلی سختی بود هم برا من هم برا تو. هرچی دنبال تپش قلب یا...
نویسنده :
افسانه
7:42